محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 17 سال و 16 روز سن داره

محمدحسین عشق جاودان

می خوام باهات درد دل کنم ...

      هوالمحبوب سلام   عزيزترين کسم.سلام شيرين کسم .همه کسم . امروز هوا خيلي خوب و بهاريه .عزيز دلم جمعه که هوا خوب شده بود غروب هوا باروني شد !!!!!! ديروز دلم خيلي گرفته بود . دلم تنگه براي گريه کردن کجاست مادر کجاست گهواره من ...                         آخر راه اومدن با روزگار  گره کوریه که بخت منه که تموم اتفاقای بدش  شاهد زندگی سخت منه شاید این زخمی که از تو خوردم و از حرارت...
15 اسفند 1389

یه هفته عشق و زندگی ...

هواالقادر سلام .   امروز هوا بعد از چند هفته بارون آفتابيه . چند وقتي بود که دلمون واسه ديدن روي خورشيد خانوم و گرماي محبتش تنگ شده بود . ديروز از سرکار اومدم سرخونه ،کارگرا داشتن نماي خونه روميزدن قشنگ شده بود. مادرجون وپدرجون و عمو هم واسه خريد رفتند .اولين نهار رو توخونه خورديم با دستپخت مادرجون و غذاي دوست داشتني من قورمه سبزي جاتون خالي . بعد اومديم با بابايي خونه مادرجون بابايي ما رو رسوند و خودش رفت .شما هم الهي برات بميرم تموم کاراي عمو رو برام تکرار مي کردي به شرح زير: -    تا اومديم بالا و شما لباساتون رو درآوردين سريع رفتي ...
13 اسفند 1389

چند قدم تا بهار...

          هوالمتین سلام پسمل قشنگم . چندروزه حالت خوب نبود.چندروز پیش وقتی از خواب بیدارشدی حالت خوب نبود با هزار ترفند خلاصه خوابوندمت یه دفعه دیدم بابایی منو صدا می کنه تب و لرز کرده بودی .بردیمت بیمارستان  تا رسیدیم گلاب به روتون  خلاصه با دارو اینا تا الان بهتری خدا رو شکر . این چند روز هم میهمان داشتیم .عمو عباس و خاله سهیلا و عمو رامیار و عمو راویژ اینا خونه مادرجون اینا بودن .خوب بود وخوش گذشت .با اینکه من دوشب شیفت بودم .عمو محمدرضا سرماخورده بود و رفته بود دکتر عمورامیار براش سرم زد تو خونه تو سنا یه کمی از این ...
6 اسفند 1389
1